زمانی بود که زمان نبود
خدا تنها بود و یک چیزی کم بود
به خود نگاه افکند
و قطره ای از خویش را فرو چکاند ، تمام هفت جهان آفریده شدند
زمان نیز آغاز شد
ولی هنوز یک چیز کم بود
به یک نفس فرشتگان نیز آفریده شدند، ولی هنوز جهان یک چیز کم داشت و خدا در خود احساسی داشت غریب، مثل نقاشی که بهترین تابلویش در ذهنش است و اجرا نکرده است
خدای فروترین چیز را انتخاب کرد، خاک
و با آب
آمیختش گل شد
و با سرپنج هنرمندش تعالی هنرش را آفرید، انسان را
و اینک دیگر چیزی کم نبود.
و اوج هنر خلقت از گل پدید آمد و این هنر از آن زمان در وجود انسان نهاده شد و آفرینش از گل نمادی از تعالی هنر پروردگار گشت.
ًًًَََََََ
نویسنده » هومن رادمنش » ساعت 3:5 عصر روز یکشنبه 90 تیر 19